رسالت روشنفکر در جامعه:وارد کردن واقعیت های ناهنجار موجود در بطن جامعه و زمان است به احساس و آگاهی توده.روسو می گوید برای مردم،تکلیف معین نکنید بلکه فقط به آنها بینائی نشان دهید،خود راهها را به درستی خواهند یافت.
تا زمانی که ملتی برای خود شخصیت قائل است،نفوذ در او ساده نیست.فرهنگ و تاریخ در یک ملت،شخصیت و تعصب ایجاد می کند و ناچار برای رسوخ در او باید او را از تاریخش برید و با فرهنگش بیگانه کرد تا شیفتهء آن اروپائی شود که در چشم او به یک اصالت انسانی و کمال مطلق بدل شده است.
کودک هنگامی که از سوی مادر مورد حمله قرار می گیرد،برای مقابله با آن،به خود مادر پناهنده می شود.
اروپائی،اول کاری که کرده است،محو و دفن همهء فرهنگها و انکار همهء ارزشها بوده و اثبات این اصل که تنها شکل ممکن فرهنگ و تمدن همان است که ماسک اروپائی دارد و لاجرم او که به اروپائی تشبّه می جوید خود را متمدن احساس می کند.اما خود اروپائی او را نه متمدن،بلکه آسیمیله مینامد و آسیمیلاسیون به معنی شبیه سازی.پیغمبر(ص):من تشبّه بقوم فهو منه.
انسان زادهء تاریخ است.تربیت یافتهء طول عمرش نیست،بلکه طول تاریخش است.میهن حقیقی هرکس،زادگاه او نیست،فرهنگ اوست.وجدان تاریخی،ویژهء یک روح متمدن است و تداوم جریان تاریخی و پیوستگی فرهنگی و روح ملی را تحقق می بخشد.استعمار می کوشد تا پیشرفت و تجدد را با سنت و تاریخ متناقض بداند و به نام رئآلیسم و ترقی،گذشته را نفی کند.مثلا کشورهای استقلال یافته از عثمانی سابق،شروع تاریخشان را از همان زمان جنگ جهانی اول و تجزیهء عثمانی می دانند.
با اینکه غربی ها مدرنیته را به ما صادر کرده اند،با این وجود،لندن و پاریس اصلا شهر مدرن نیستند و بلکه موزه-شهر هستند.
پروفسور هوگ:احساس گذشته و شناخت خویشتن تاریخی در شرق،یکی از وجوه متمایز بینش و روح فرهنگی و هنری شرقی است...پروفسور برک:کلاسیسیسم در شرق زنده است و فعالیت دارد و از حیات و حرکت و حرارتی فوق العاده برخوردار است.
یک روشنفکر ممکن است در قبال مشاهدهء یک رفتار ناهنجار اجتماعی،آن را به جهل مردم نسبت دهد؛اما فرانتس فانون معتقد است که حتما یک ریشهء منطقی و علت جامعه شناختی و تاریخی دارد.
مدرنیزاسیون سریع و ترقی شگفت،دو شرط بیشتر نمی خواهد:یکی نداشتن شعور و شخصیت و دیگری داشتن پول و امکانات!
تمدن،درجهء متعالی ای از رشد فرهنگی و معنوی اجتماع و تربیت و تلطیف و تعالی روح و بینش فردی انسانی است.تبدیل یک انسان نیمه وحشی به متمدن،ایدئولوژی می خواهد و طرح و نقشه و کار و فداکاری و تغییر در نهادهای اجتماعی و انقلاب فکری و دگرگونی ارزشها...
با اینکه ابوذر بعد از اسلام آوردنش،خیلی تغییر کرده بود؛اما لباس و شتر و زندگی اش تغییری نکرده بود...
وجود آسیمیله های مصرفی،یعنی عوام متجدد،فاجعه است؛اما بیشتر مضحک تا دردناک؛ولی آسیمیله شدن خواصّ،یعنی تحصیل کرده ها(انتلژنزیا)ی ما فاجعه ای است بیشتر دردناک تا مضحک!
ادامه دارد...